جدول جو
جدول جو

معنی چو چنه - جستجوی لغت در جدول جو

چو چنه
چانه دراز، چانه ی لاغر و کشیده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوبینه
تصویر چوبینه
(پسرانه)
لقب بهرام سردار دوره ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چوبینه
تصویر چوبینه
وسایل و اسبابی که از چوب ساخته شود
در علم زیست شناسی کاروانک
فرهنگ فارسی عمید
(چَ چِ رَ)
دهی از دهستان سماق بخش چگنی شهرستان خرم آباد که در 12 هزارگزی جنوب باختری سراب دره و 7 هزارگزی جنوب راه شوسۀ خرم آباد به کوهدشت واقع است جلگه و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کشکان. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن سیاه چادر و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ سادات حاث الغیب میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ / نِ)
مخفف چوبینه است و آن مرغی باشد صحرائی شبیه به مرغ خانگی و آن را کار وانک خوانند و خروس آنرا بعربی کروان گویند هوبره و بوتیمار. (ناظم الاطباء) ، وردنه چوبی که بدان خمیر پهن کنند، تیر. (یادداشت مؤلف). رجوع به چوبین و چوبینک و چوبینه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ نَ / نِ)
مظفار. منقاش. (منتهی الارب). موچینه. موچنا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موچینه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از آبادیهای چارمحال اصفهان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است: ’دهی از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهر کرد که در هزارگزی شمال باختر شهرکرد و 2 هزارگزی راه پل زمان خان به شهرکرد واقع است. کوهستانی و معتدل است و 302 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود و قنات. محصولش برنج، بادام کشمش و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
لقب بهرام سردار هرمز ساسانی است. او را چوبین و شوبین نیز گویند:
چو چوب دولت ما شد برآور
مه چوبینه چوبین شد به خاور.
نظامی.
رجوع به چوبین و شوبین شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان دینور بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه. در 36 هزارگزی شمال باختری صحنه و 12 هزارگزی باختری راه شوسۀ کرمانشاه به سقز واقع شده است. دشت و سردسیر است. 280 تن سکنه دارد. از رود خانه شاهپورآباد آبیاری میشود. از محصولاتش غلات، حبوبات و توتون است. قلمستان نیز دارد. مردمش بزراعت اشتغال دارند. اتومبیل به آنجا میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
منسوب به چوپ و چوپین. رجوع به چوپین، چوبین و چوبینه شود
لغت نامه دهخدا
ساخته از چوب چوبی: افزار جوبین، رو پاکی سرخ رنگ که بر سر بندند، مرغی است صحرایی کاروانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو چند
تصویر دو چند
مضاعف، دو برابر، دو تا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو زنه
تصویر دو زنه
مردی که دارای دو زن باشد، نیش زنبور پشه و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی شبیه بانبری کوچک که بوسیله آن مو را از عضوی از بدن می کنند خار چینه منقاش
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته از چوب چوبی: افزار جوبین، رو پاکی سرخ رنگ که بر سر بندند، مرغی است صحرایی کاروانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو چند
تصویر دو چند
((دُ. چَ))
مضاعف، دو برابر
فرهنگ فارسی معین
چانه دراز
فرهنگ گویش مازندرانی
تنقلات مرسوم شبانه در شب نشینی ها
فرهنگ گویش مازندرانی
بیجاگو، لوده گو
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچانه، پرحرف
فرهنگ گویش مازندرانی
دو قطعه چوب کوتاه و بلند مربوط به بازی الک و دولک
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای سبزی مانند اسفناج که به صورت آب پز خورده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
پا دراز و لاغر، پای چوبی، آوست، نام پرنده ای مهاجر
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب و ریزه های آن
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
چو+زنی، تکه ای سازی مربوط به سرنا است که توسط گودارها از
فرهنگ گویش مازندرانی
صندوق بزرگ چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
شانه ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
قاشق چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
کاسه چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
دانه چینی ماکیاندانه های ریز که به عنوان دانه ی ماکیان مورد
فرهنگ گویش مازندرانی
فوت و فن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرواره ی پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
آرواره ی پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که در استفاده و کاربرد چوب در دعوا ماهر باشد، مزدوری
فرهنگ گویش مازندرانی